شاعر: حسنعلی بای


دست‌های عشق و غیرت می‌چکید از دوش ماه
همچو اشک مشک زخمی مانده در آغوش ماه

ماه در دامان خورشید ولایت خفته است
می‌چکد آب و عطش از دیده‌ی خاموش ماه

سرزمین کربلا، میعاد خورشید است و ماه
کس کجا دیده چنین خورشید را، مدهوش ماه

دامن خورشید را خون جبین ماهتاب
یا سر شک دیده خورشید را تن پوش ماه

یک ستاره تشنه لب درآسمان انتظار
نقش بسته چشم او در خاطر مغشوش ماه

جلوه‌ای کرد از وفا، ساقی به بزم العطش
شد وفاداری در این میخانه دردی نوش ماه

ماه زخمی چشم دارد باز سوی خیمه‌ها
تاکه می‌پیچد عموجان العطش درگوش ماه